دنیادنیا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

دنیای مامان و بابا

نوروز1393

عیدت مبارک فدات شم اینم اولین عیدت مامانی.با بابایی سفره انداختیم و 3 تایی دور سفره نشستیم عزیزدلم.ایشالا سالهای سال نوروز رو باهم جشن بگیریم قربونت برم. ...
15 فروردين 1393

زمینی شدنت مبارک مامانی

1392/12/21به دنیا اومدی مامانی عزیزدلم بالاخره به جمع ما اومدی فدات شم.1392/12/20شب مامانی خونه خاله بود که کیسه آب مامانی پاره شد,یکمی ترسیده بودم,بابایی هم مغازه بود.زنگ زدم به ماما و بهم گفت برم بیمارستان تا اونم خودشو برسونه.رفتم دوش گرفتم و منتظرموندیم تا بابایی بیادو بهش بگیم و بریم بیمارستان.بالاخره بابایی اومد و یواش یواش بهش گفتیم.اومدیم خونه خودمون ساک تو وسایلای خودمو جمع کردیم و رفتیم بیمارستان. مامانی تا صبح درد کشید ومنتظرموند تا تو به دنیا بیایی ولی به دنیا نمیومدی,بابایی هم پیشم بود عزیزم.بالاخره صبح تصمیم گرفتن که سزارینم کنن. ساعت 10:30 پاهای کوچولوتو به زمین گذاشتی عزیزدلم.اومدنت به این دنیا مبارک باشه م...
21 اسفند 1392

سالگرد ازدواج مامان و بابا

امروز 1392/11/29 چهارمین سالگرد ازدواج مامان و بابا بود عزیزم عزیز مامان 4 سال پیش توی چنین روزی من و بابایی که عاشق هم بودیم و خیلیییی همدیگه رو دوست داشتیم باهم ازدواج کردیم و زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. امسال رفتیم خونه مامان جون و اونجا دور هم جمع شدیم و یه جشن کوچولو گرفتیم. راستی امسال من و بابایی دیگه تنها نیستیم و یه فرشته خانم به جمعمون اضافه شده.از بودنت خیلی خوشحالم مامانی.دیگه چیزی به اومدنت نمونده فدات بشم الهی.ایشالا میایی و هر سال باهم روز ازدواج مامان و بابارو جشن میگیریم عمر مامان این کیک هم بابایی واسه مامانی سفارش داده بود عزیزم ...
30 بهمن 1392

تغییر وضعیتت

مامانی امروز رفتیم دکتر ........ خوشگل مامان امروز 1392/11/20 نوبت دکترت بود.با بابایی رفتیم پیش خانم دکتر.مامانی رو وزن کرد, مامانی شده 75 کیلو.بعد شکم مامانی رو سانت کرد که اونم خوب بود و 33سانت بود عزیزم. دیگه نوبت شما شدو باید سونو میشدی.مامانی قربونت بره الهیییییی دوباره این قلب کوچولوت رو دیدیم . وای که این قلب کوچولوت چقدر تند تند میزنه عزیزم.خوب خانم خانما مثل اینکه چرخیدی و تغییر مکان دادی فسقلی.سونوی قبلی سرت بالا بود و اگر اونجور می موندی مجبور بودم باسزارین تورو به دنیا بیارم عزیزم ولی الان کاملا چرخیدی و سرت اومده پایین و میشه طبیعی زایمان کرد عزیزم البته اگر تا اون وقت دیگه نچرخی. دیگه باید ساک خودم و ساک شم...
21 بهمن 1392

تکون خوردنات

مامانی از اولین تکون خوردنت میگه ...... سلام زندگی مامان.خوبی عزیز دلم.میخوام از تکون خوردنات و ورجه وورجه کردنات واست بگم شیطون بلا. اولین ضربه ای که تو دل مامانی زدی و مامانی حسش کرد 1392/08/18 ساعت 19:45 بود.نمیدونی چه چه حس عجیبی داشتم عزیزم.سریع به بابایی خبر دادم و اونم کلی خوشحال شد و قربون صدقه دخمل شیطونش رفت. الان که اینو واست مینویسم بزرگتر شدی و ضربه هات هم قویتر شده عزیزم.بعضی وقتا انقدر محکم ضربه میزنی که مامانی دردش میگیره.یا حتی بعضی وقتا ازخواب بیدار میشم وروجک من. جدیدا حرکاتت ازروی لباس معلومه.بابایی هم میشینه نگاه شکمم میکنه که وقتی تو تکون میخوری شکم منم بالاو پایین میشه دوردونه مامان. وقتی گرسنت می...
21 بهمن 1392

برف اومد 1392/10/16

بعد از چند سال برف اومد مامانی امروز آزمایش خون سه ماهه سوم داشتم مامانی.صبح که بیدار شدیم دیدیم وااااااااای همه جا سفید شده.به سختی رفتیم تا آزمایشگاه و آزمایش دادم عزیزم.جات خالیه عزیز مامانی.ولی برات یه چندتا عکس گرفتم وروجک مامانی   ...
19 دی 1392

فیلمبرداری

امروز هم رفتیم سونو ولی.......... ولی این بار از سونوت برای خودت فیلمبرداری کردیم عزیزدلم.الهی من قربونت برم.دستای کوچولوت تو فیلم کاملا مشخصه عزیزکم .انگشتای پاهات هم مثل پاهای باباییه دارو ندار مامان.ایشالا بزرگ که شدی فیلمت رو میذارم ببینی ...
19 دی 1392

تولد دختر خاله 1392/09/07

دختر خالت هم به دنیا اومد اینم از دختر خالت مامانی.امروز رفتیم ملاقاتی دیدیمش.اسمش روگذاشتن سوگند.خیلی بامزس.ایشالا میایی و باهم بازی میکنیدو میشید مثل دوتا خواهر.     2 ماهگی سوگند     ...
10 آذر 1392

انتخاب اسم

بالاخره اسمت انتخاب شد........... برای اسمت سر چندتا اسم مونده بودیم.ولی بالاخره تصمیم گرفتیم اسمت رو بذاریم   دنیا من وبابایی که این اسم رو خیلی دوست داریم امیدواریم توهم از اسمت خوشت بیاد عزیزدلم ...
20 آبان 1392