دنیادنیا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

دنیای مامان و بابا

سونوی غربالگری

خوب خانم خانما امروز هم باید بریم سونو  1392/08/12 خوب این سونو برای بررسی اعضای بدنته مامانی.که یه وقت خدای ناکرده مشکلی تو روند رشدت پیش نیومده باشه. به شدت امروز بارون میومد.هوا هم سرد شده.بابایی منو رسوند مطب.نشستیم تا نوبتم بشه.باالاخره بعد از کلی انتظار صدامون زدن.البته نذاشتن بابایی بیاد داخل. خانم دکتر سونوت کرد ولی گفت چون پشت به خانم دکتر هستی بقیه اعضای بدنت رو دقیق نمیبینه.قرار شد بیام خونه دراز بکشم و دوباره برم بقیه سونو رو انجام بدم بلکه تو جابه جاشده باشی. عصر رفتیم وخوشبختانه جابه جاشده بودی و خانم دکتر همه اعضای بدنت رو دید. کلیه,دیافراگم,اجزای قلبت (بطن,دهلیز,دریچه ها)اجزای مغزت کامل تشکیل شده بود.لب...
12 آبان 1392

تعیین جنسیت

امروز  1392/07/16 با بابایی میخوایم بریم سونو که جنسیتت معلوم بشه.دل تو دلم نیست رفتیم سونو.دکتر همه اعضای بدنت که تا الان تشکیل شده بود رو نشونمون داد.ستون فقراتت‚کلیه هات‚دست و پاهات‚صدای قلبت هم برامون بلند پخش کرد واااااااااااای قلب خودم هم مثل قلب ریزه تو تند تند میزد.الهی من قربون این قلبت برم زندگی مامان.شکر خدا همه چیزت هم نرمال بود عزیییییییییییزم واما جنسیتت............ دکتر گفت یه دختر خوشگل و مامانی خدا بهتون داده خداااااااااااا جوووووووووونم بابت همه نعمتات شکرمخصوصا این فرشته کوچولویی که بهمون دادی0. ...
16 مهر 1392

اولین سفر 3 تایی

امروز   1392/06/29 اولین سفر من وتو بابایی. باید واسه گرفتن مدرک بابایی از دانشگاه بریم گلپایگان.جایی که بابایی به دنیا اومده و بزرگ شده. صبح زود راه افتادیم.اصفهان وایسادیم ناهار خوردیم و دوباره حرکت کردیم عزیزم.عصر رسیدیم خونه مامان جون اقدس.از دیدنمون خیلی خوشحال شدن. منم که ویار دارم و حالم زیاد خوش نیس .چند روزی موندیم و گشتیم و کارارو انجام دادیم و برگشتیم. ...
9 مهر 1392

جواب آزمایش سه ماهه اول 1392/05/30

جواب آزمایش رو گرفتیم و باید ببریم پیش دکتر نوبت گداشتیم و رفتیم پیش خانم دکتر.گفت همه چیم خوب بوده و مشکلی نیس.برای ویارم هم قرص تهوع نوشت بلکه آروم بشم. خیلی تهوع و سرگیجه دارم مامانی.اصلا نمیتونم غذا درست کنم.همش مامان جونت غذا درست میکنه واسمون.قرص ها هم جواب نمیده ...
8 مهر 1392

2هفته بعد.......1392/05/21

بالاخره 2هفته انتظار تموم شدو..... با بابایی رفتیم مطب خانم دکتر.خانم دکتر سونوم کردو قلبت رو نشونمون داد.واااااااااااااااای مامانی نمیدونی اون لحظه که قلبت تاپ تاپ و تند تند میزد چه حس و حال خوبی بهم دست داد .از خوشحالی اشک تو چشمام حلقه زده بود.بابات که محو مانیتور شده بود و همش داشت نگاه قلبت میکرد.کلی خداروشکر کردم ازاینکه تورو بهمون داده. خوب خانم دکتر برام آزمایش های 3 ماهه اول رو نوشت.قرار شد هروقت جوابش آماده بشه دوباره بریم مطب. اینم سونوی  بعدیت که بزرگتر شدی     ...
7 مهر 1392

مامانی رو ترسوندی

شب که اومدیم خونه مامانی یکم حالش بد شد یکمی حالم بد شد و درد داشتم ترسیدم نکنه واست اتفاقی بیفته عمر مامانی .دلم میخواست گریه کنم ولی جلوی بابات روم نمیشد .نمیخواستم خوشحالیشو خراب کنم.قرار شد فردا دوباره برم دکتر که سونوم کنه ببینم تو در چه وضعی هستی عزیزم. هنوز به جز من وبابایی هیچ کس از بودنت خبر نداره عشقم.آخه میترسیدم یه وقت آزمایش اشتباه شده باشه . فردا عصریعنی 1392/05/07 رفتم پیش خانم دکتر.اونم واسم سونو نوشت که ببینیم تو در چه وضعیتی هستی. تنهایی رفتم سونو.آخه بابا کار داشت باید میرفت سرکار .خیلی نگران بودم و دل توی دلم نبود.تا بالاخره نوبتم شد. دکتر سونوم کرد وگفت که حالت خوبه خوبه و تازه 3هفتته ولی باید یکمی اس...
7 مهر 1392

اومدنت به زندگیمون مبارک باشه عشق مامان وبابا

  سلام مامانی.من و بابات تصمیم گرفته بودیم که یه نی نی به جمعمون اضافه کنیم.   عزیز مامان روز1392/05/06 رفتم آزمایش خون دادم و فهمیدم که خدا یه نی نی بهمون داده .البته هنوز بابایی نمیدونه ها.   رفتم خونه مامان جون ولی به هیچ کس حرفی نزدم.میخواستم بابات اولین نفری باشه که خبردار میشه.   بالاخره شب شد و بابات اومد دنبالم که بریم خونمون.منم دیگه طاقت نیاوردم و همونجا تو ماشین بهش گفتم.بابایی گیج شده بود و باورش نمیشد همینجور رانندگی میکردوبه من نگاه میکرد که دیگه ماشین رو زد کنارو جواب آزمایش رو نشونش دادم.کلیییییییییی خوشحال شد. اینم عکس آزمایش     &n...
4 مهر 1392